وقتی اعضای «منافقین» ناگزیر از خودکشی میشوند/ داغ ۴۰ساله مادران!
تاریخ انتشار: ۲۶ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۲۴۶۳۳
به گزارش خبرنگار مهر، مراسم رونمایی از مستند «از تیرانا تا تهران» با موضوع رهایی یافتگان از دام منافقان، به همت انجمن نجاتیافتگان از فرقه مجاهدین خلق (انجمن نجات) با حضور جمعی از اعضای نجاتیافته و خانوادههایشان عصر امروز پنجشنبه ۲۶ آبانماه در مجتمع فرهنگی آبفای تهران برگزار شد.
در ابتدای این مراسم ابراهیم خدابنده مدیرعامل انجمن نجات گفت: مستند «از تیرانا تا تهران» توسط انجمن «نجات» تهیه شده و اثری است که صحبتهای نجات یافتگان را به نمایش میگذارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
فرزندانی که در حصار یک فرقه ظالم ماندهاند
در ادامه خانم عبداللهی مادر یکی از اعضای دربند که بیست سال است فرزندش را ندیده است روی صحنه آمد و گفت: درود میفرستم به مادران تلاشگر، خواهران و برادران. ما خانوادهای دردمندیم، چهل سال تمام است فرزندان ما در حصار این فرقه ظالم هستند. ما مادران نزدیک به چهار سال، تنها برای لحظهای دیدار با عزیزانمان تحصن کردیم. فقط برای لحظهای بوییدن بچههایمان. اما به ما اجازه داده نشد. خوشحالیم که در این چهار سال عدهای فرار کردند و به آغوش خانواده خود برگشتند و حتی ازدواج کردند.
وی افزود: باز هم خیلی از بچهها از جمله فرزند خودم و تنها پسرم یعنی امیر اصلان، بیست سال است در این فرقه اسیر است. در این چهار سال خانوادهها تلاش زیادی کردند و نامهای به نهادهای حقوق بشری نوشتند، اما دریغ از یک جواب. باز هم ما همچنان چون کوه ایستادهایم و برای آزادی تک تک اسیران، برای آزادی تمام نفرات که رها شوند و به دنیای آزاد بیایند تلاش میکنیم. به همین دلیل گروهی را به نام «تشکل مادران» تشکیل دادیم که تمامی مادران افراد اسیر در این فرقه، از سراسر ایران در این گروه شرکت دارند. برای تمام نهادهای بینالمللی نامه مینویسند و درخواست کمک دارند.
عبداللهی با اشاره به برخی افراد رهاشده حاضر در مراسم، ادامه داد: من تمام عزیزانی که اینجا نشستهاند را میشناسم، عزیزانی که در عراق برای ما تلاش کردند. تشکر میکنم از عزیزان جداشده که چندین سال در کنار ما بودند و همچنان برای ما تلاش میکنند. به عنوان یک مادر از طرف تمامی مادران تشکر میکنم. مادر درد ویژهای در دل خود دارد. بچههای ما جایی گرفتار هستند که نمیتوانیم بگوییم آنها کجا هستند و این درد بیدرمان ماست. خیلی از مادران چشم انتظار از دنیا رفتند، مثل مادر آتابای که فرزندش بعد از ۳۵ سال بازگشت. الان آن مادر دیگر نیست. خیلی از مادران همینطور چشم انتظار از دنیا رفتند این درد بزرگی بر دل ما مادران است که هیچوقت نتوانستیم در عرض این ۴۵ سال آشکار کنیم. شاید هم آشکار کردیم و گوش شنوایی نبوده است. کسی فکر نکرده تا درد ما را درمان کند. با توجه به رسانههای فعلی نهادهای حقوق بشری چگونه از این دردها عبور میکنند؟ برخی پدران و مادران را میبینم که واقعاً پیر شدهاند، این درد همه ما را پیر کرده است. بچههای ما در کشور آلبانی هستند، برخی جدا شدهاند اما در آن کشور مشغول فعالیت هستند.
۱۵ سالی که به اشک و آه گذشت
سپس مادر یکی دیگر از اسیران آلبانی پشت تریبون قرار گرفت و گفت: من فاطمه حسینی مادر حسن حیرانی هستم. از زمانی که پسر من در دام این سازمان افتاده است، ۱۵ سال میگذرد؛ ۱۵ سالی که در اشک و آه گذشته است، سازمان گفته خانواده پسر من تروریست است. اما ما درخواستی فرستادیم که در حضور ماموران امنیتی آلبانی چند لحظه پسرم را ببینیم اما نشد، پسرم گاهی مخفیانه به ما زنگ میزد. پسرم بعد از جدایی از این سازمان، نهاد «آسیلا» را راهاندازی کرد اما سازمان بر سر کار آنها سنگاندازی کرد. این نهاد میخواهد عدهای دیگر را از این فرقه نجات دهند.
نرگس بهشتی در ادامه روی صحنه آمد و گفت: دو برادر من سال ۸۰ اسیر این فرقه شدند. برادر بزرگ من سال ۹۰ در سازمان کشته شد. برادر دیگرم با نام مصطفی بالاخره از این سازمان جدا شد و الان در خدمت نهاد آسیلاست. امیدوارم این آزادی نصیب تک تک بچهها شود. در این شرایط اقتصادی میدانم خیلی سخت است با این حال ما به گونهای مبالغی را جمع میکنیم و به آلبانی میفرستیم تا دوستان کمی راحتتر باشند ما تا آخرین نفس پشت یکدیگر هستیم گرچه برادر من رها شده اما کنار دیگران هستیم.
خانم سعادت دیگر مادر چند عضو دربند منافقین هم در سخنانی بیان کرد: من مادر سه فرزند هستم. ۳۵ سال است که آنها را ندیدهام که این خود یک عمر است. من با مصیبتی آنها را بزرگ کردم. آنها را بزرگ کردم و تحصیل کردند. ولی حالا نه نامهای مینویسند و نه تلفنی به من میزنند! روی صحبت من با مریم رجوی است، آیا اسلام تو، اسلام دیگری است؟ تو باید سه بار ازدواج کنی اما بچههای ما را از پدر و مادر شدن محروم کنی؟ میگویی آنها نفوذی هستند، در حالی که آنها در ایران زندانی شده بودند؟ من یک مادر رنج دیدهام. سن من بالا رفته و شاید بمیرم و دیگر فرزندانم را نبینم. از آنها عاجزانه میخواهم کمک کنند تا یکبار فرزندانم را ببینم. از انجمن نجات هم میخواهم کمک کند و یک نوبت ملاقات بگیرد تا ذرهای درد ما آرام بگیرد.
در این بخش هم عبدالهی اظهار کرد: درد دل ما را به گوش همه برسانید. چهل سال است فرزندان خود را ندیدهایم این بزرگترین درد است که مادران فقط یک نوبت ملاقات میخواهند. این جرم است؟ این جنایت است؟ این مادران چهل سال اسیر ماندهاند و چشم گریان داشتهاند. به چه قیمتی؟ این یک جنایت بزرگ است.
۲۷ سال از عمرم در این سازمان هدر رفت
سپس بخشعلی علیزاده یکی از جداشدگان از فرقه منافقین روی صحنه آمد و گفت: مدت ۲۷ سال از عمرم در این سازمان گذشت و به نوعی هدر رفت. در کشور آلبانی در سال ۲۰۱۵ از سازمان مجاهدین جدا شدم، خودم تلاش کردم خودم را به خانوادهام وصل کنم، به کمک بخشی از جداشدگان ارتباطم برقرار شد و از آن روز تلاش کردم به کشورم برگردم. در این مدت سازمان منافقین طبق معمول و سنتهای شیطانی با هر کدام از افرادی که جدا میشود، برخی رفتارهایی بد دارد و آنها را خائن میدانند با هرکسی که بخواهد خانواده خود را ببینند برخورد بدی میشود.
وی ادامه داد: در این مدت هم برخی تلاش کردند با نقشه و اهداف از پیش تعیین شده به هدف خود برسند. اطلاعات دقیق دارم نزدیک به ۲۰۰ نفر از اعضایی که الان در سازمان هستند درخواست خروج دادهاند، اما با آنها برخورد میشود و در جاهای جداگانه نگهداری میشود اما در روزهای آینده اخبار خوشی به خانوادهها میرسد. روابط درون تشکیلاتی داخل سازمان اینگونه است که اذیت و آزار به قدری زیاد است که شاهد خودکشیهای زیادی بودیم که گاهی به دروغ میگفتند این افراد مریض بودند.
این عضو رها شده از بند منافقین ادامه داد: اگر کسی هم خیلی مقاومت میکرد سرش را زیر آب میکردند. الان بچههایی که جدا شدهاند به هر طریقی تهدید میشوند. مثلاً خودم در فضاهای مجازی پیامکها و تلفنهای تهدیدآمیز دریافت میکنم. آنها به هیچ ارزشی پایبند نیستند تا زمانی که برای آنها کارایی دارید، هستند ولی وقتی جدا میشوید دشمن تلقی میشوید و بلافاصله به دروغ میگویند او مأمور بوده است! در حالی که آن فرد چهل سال در آن سازمان بوده است. برای من هم موانع زیادی ایجاد میکردند که نتوانم به ایران بیایم اما شکر خدا من توانستم برگردم آنها مدام این را القا میکنند که خانوادهها، شما را فراموش کردهاند و هیچکس به فکر شما نیست. مستمر این فضای مسموم پمپاژ میشود تا افراد نتوانند جدا شوند!
در ادامه با حسن حیرانی از اعضای جدا شده از دام منافقین ارتباط اینترنتی برقرار شد که وی بیان کرد: من الان در یک کمپ هستم، درواقع ده روزی است که ما را بدون هیچ ادله و مجوزی به اینجا آوردهاند. هیچ جوابی هم به ما داده نمیشود. متاسفانه به دلیل کارنامه موفق آسیلا چنین برخوردی با ما میشود، البته به دلیل القائات رجوی به دولت این کشور و هژمونی آمریکا، حالا وضعیت بدی ایجاد شده است. باید بگویم زمانی که رجوی در اشرف بود میگفت سازمان از همه ظرفیتهای خود استفاده میکند که دیگران را به زانو دربیاور، اما حالا در سازمان فرقه رجوی نزدیک به ۲۰۰ نفری هستند که قصد خروج دارند.
وی در پایان گفت: حالا ما را در کمپ بسته نگه داشتهاند. هدف فرقه رجوی این است که افراد را به زانو دربیاورد و افراد را وادار به وطن فروشی کند، فشارهای مختلفی به ما میآورند. انجمن ما یک انجمن قانونی است برای همین میخواهند آسیلا را شکننده کنند.
این مراسم با نمایش بخشهایی از مستند «از تیرانا تا تهران» به پایان رسید.
کد خبر 5634454 زهرا منصوریمنبع: مهر
کلیدواژه: گروهک منافقین سازمان مجاهدین خلق انجمن نجات پانزدهمین جشنواره موسیقی نواحی ایران جشنواره موسیقی نواحی موسیقی نواحی تئاتر ایران سینمای مستند فیلم کوتاه جام جهانی 2022 قطر کارگردان تئاتر محمد خزاعی شانزدهمین جشنواره سینماحقیقت نقاشی سازمان سینمایی شبکه پنج سیما انجمن نجات خانواده ها بچه های ما چهل سال جدا شد بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۲۴۶۳۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مشق الفبای زندگی در آغوشی شاید مهربانتر از مادر
ایسنا/قزوین میگوید «معلمهای استثنائی انتخاب شده هستند، مگر میشود از آنچه خداوند برایت مقدر کرده پشیمان باشی»، آری خداوند به این معلمان مأموریت داده که با عشق و صبوری به دانشآموزانی با شرایط خاص درس زندگی بیاموزند؛ ایسنا در این گزارش به مناسبت هفته معلم چند خطی از معلمان استثنائی نوشته است.
به رسم هر سال قصد داشتم تلفنی و یا شاید هم حضوری مصاحبهای تهیه کنم و تیک انجام آن را مثل هر سوژه دیگری روی کاغذ بزنم اما انگار حس ناخودآگاهی من را به سمت دیگری صدا میزد، سمتی که برای قدم برداشتن به سوی آن باید طوری دندانهایم را روی هم بفشارم که مبادا وقتی به آن چهره معصوم با موهای طلایی و چشمهای سبزش مینگرم اشک در چشمم حلقه بزند.
همان رکودر صورتی همیشگیام را برمیدارم و عینکم را به چشمم میزنم، به مقصد میرسم و وارد مدرسه میشوم؛ در بدو ورود به مدرسه از آن دور دانشآموزی خندهرو که در حال پایین آمدن از پلههاست دستش را بالا میبرد و با مهربانی بلند و کشدار میگوید سلام، من هم در جواب میگویم سلام دختر زیبا.
به گزارش ایسنا، اینجا مدرسه ابتدایی «بیاضیان» است، مدرسهای که خیّر مدرسهسازی به نام «نجف بیاضیان» آن را در سال ۸۵ احداث کرده و هم اکنون دانشآموزان کم توان ذهنی، سندروم داون و بیشفعال در آن تحصیل میکنند.
گویا زنگ تفریح است و بچهها یکی پس از دیگری به حیاط مدرسه میآیند، هر کدام نگاه و رفتارهای متفاوتی دارند، یکی پر جنب و جوش است و پلهها را دو تا یکی طی میکند، یکی آرام در پنهانیترین گوشه حیاط مینشیند و آن یکی برای پایین آمدن از پلهها خودش را در آغوش گرم مادرش جای داده است.
همانطور که محو خندههای بیکینه این فرشتگان هستم حس میکنم کسی پشت سرم ایستاده وقتی برمیگردم دختری را میبینم که ماسک بر صورت دارد اما انگار چشمان درشت و مشکی او یک کتاب حرف دارد و فقط یک نفر باید بیاید و آن کتاب را بنویسد، سلام دادم و اسمش را پرسیدم اما دخترک بدون جواب به سمت کلاس میرود.
زنگ تفریح تمام میشود، وارد ساختمان مدرسه میشوم، صمیمیت و مهربانی خالصانه مدیر، کادر و معلمان این مدرسه آنقدر زیاد است که پتکی بر افکارم میزند و در ذهنم میگویم هنوز هم دنیا جای قشنگی برای زندگیست.
از راهروی مدرسه گذر میکنم و وارد کلاس میشوم معلم جوان و مهربانی در حال تدریس است، از همین آستانه در کلاس هم میتوان متوجه صبوری و عشق در قلب او به این کودکان معصوم شد.
از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت مرا به اینجا آورد!
سمیه کیایی که معلم کودکان استثنائی است، در گفتوگو با ایسنا میگوید: از سال ۹۵ در حال تدریس در مدرسه استثنائی هستم، وقتی کنکور دادم مدرسه استثنائی دومین انتخابم در کنکور بود امید به قبولی نداشتم اما وقتی نتایج آمد بسیار خوشحالم شد، البته که اوایل خیلی دوست داشتم معلم زبان شوم اما از کنکور زبان جا ماندم و سرنوشت طوری شد که من اینجا باشم.
وی درباره تفاوتهای دانشآموزان استثنایی با دانشآموزان عادی بیان میکند: در این مدرسه دانشآموزان بیشفعال، کمتوان ذهنی، سندورم داون تحصیل میکنند و تفاوت این است که در مدرسه استثنایی معلم باید به صورت فردی ارتباط بگیرد و تدریس کند چراکه هر دانشآموز خلقوخوی متفاوتی دارد و با هر یک از آنان باید رفتار ویژهای داشته باشیم به طور مثال دانشآموزان سندروم داون احساساتی هستند یا دانشآموزان بیشفعال با معلم خیلی همکاری ندارند و به یکباره حتی به بیرون از کلاس میروند.
این معلم در پاسخ به اینکه آیا تاکنون خسته و پشیمان شده است، خاطرنشان میکند: فکر کنید معلم باشید چندین ماه درس بدهید و نتیجهای نگیرید چون دانشآموز کشش ذهنی نداره، درست سنجش نشده و یا به صورت اشتباه در مدرسه ثبتنام شده است، شاید گاه خسته شده باشم اما هیچ وقت پشیمان نشدم.
وی تصریح میکند: ارتباط با دانشآموزان استثنائی تأثیر مثبتی در زندگیام گذاشته، من امروز آدم ۱۰ سال پیش نیستم و خیلی قویتر از قبل شدهام، وقتی معلم مدرسه استثنائی هستی باید دانشآموزانت را با تمام کم و کاستیهایشان دوست داشته باشی و برای ادامه راه حتماً باید صبوری را سرلوحه قرار دهی.
این معلم در خصوص بهترین هدیهای که روز معلم دانشآموزان برایش آوردهاند میگوید: بهترین هدیهای که روز معلم گرفتم یک شاخه گل مصنوعی پارچهای بود که چهار میل روی آن خاک نشسته بود و این هدیه را از دانشآموزی دریافت کردم که وضعیت مالی خوبی نداشتند وقتی هم گل را برایم آورد گفت «خانم مامانم هیچی برای شما نخریده بود و من فقط همینو تونستم براتون بیارم»؛ این هدیه خیلی برای من ارزشمند است و هنوز هم آن را دارم.
فراموشی عدالت آموزشی در مدرسه استثنائی
وی درخصوص مشکلات ساختمان مدرسه استثنائی میگوید: مدرسه ما دو طبقه است و آسانسور ندارد و دانشآموزانی که معلولیت دارند هیچ وقت نمیتوانند به طبقه بالا و سالن اجتماعات بیایند مگر اینکه پدر و مادر با سختی فرزندش را در آغوش بگیرد و به طبقه بالا بیاورد، ای کاش که مدرسه مناسب این کودکان مظلوم ساخته شود و بستههای حمایتی برای خانواده آنان نیز در نظر گرفته شود تا کمی بار مشکلات از دوششان برداشته شود. یکی دیگر از مشکلات نبود گفتار درمان و فیزیوتراپ است در صورتی که ما تمام تجهیزات لازم را در مدرسه داریم.
کیایی درباره یکی از خاطرات دوران فعالیت خود در مدرسه استثنائی اظهار میکند: روز اول کاری من بود، هیچ تجربهای نداشتم صرفاً کارورزی رفته بودم اما مسئولیت کلاس نداشتم، زنگ اول همه چیز خوب پیش رفت، زنگ دوم یکی از دانشآموزان روی زمین افتاد و تشنج شدید کرد، ترسیده بودم که باید چه کنم فقط به پهلو او را خواباندم، پارچهای لای دندان او گذاشتم و پس از رد شدن تشنج او را بردم و دست و صورتش رو شستم و مواجهه با این اتفاق در اولین روز کاری موجب قویتر شدن من در این راه شد.
وی در پایان بیان میکند: معتقدم معلمهای استثنایی انتخاب شده هستند چراکه خداوند فرشتگانی را به ما سپرده بنابراین تدریس به این دانشآموزان برای من جایگاه والایی دارد.
به کلاس دیگری میروم، در این کلاس تقریباً ۱۰ دانش آموز حضور دارند، یکی با کتاب درسیاش مشغول است، آن یکی بازیگوشی میکند و حواسش به رکودر صورتی در دست من است.
تدریس در مدرسه استثنایی را به هرکاری ترجیح میدهم
زینت نعمتیفر که نیمی از عمر خود را در راه تدریس به کودکان استثنائی گذرانده است و امسال بازنشسته میشود در گفتوگو با ایسنا اظهار میکند: زمانی که کنکور دادم هیچ شناختی نسبت به مدرسه استثنائی نداشتم، در این رشته قبول و مشغول تدریس شدم حتی اگر پیشنهاد تدریس در مدرسه عادی داشته باشم هرگز قبول نمیکنم و این دانشآموزان را رها نخواهم کرد چراکه وابستگی عمیقی به این کودکان معصوم دارم.
وی میگوید: هیچ وقت از تدریس در مدرسه استثنائی خسته و پشیمان نشدم و همیشه برای ارتباط با این دانشآموزان انرژی دارم و به طور کلی هم در محیط این مدرسه روابطه عاطفی عمیقی بین معلم و دانشآموز جاری است.
نعمتیفر خاطرنشان میکند: همیشه سعی کردهام با دانش آموزانم رابطه عمیق و همراه با مهربانی برقرار کنم و به حدی به آنان وابسته هستم که اگر در مورد مشکلی در خانواده دانشآموزم مطلع شوم تمام فکرم درگیر او خواهد شد طوری که انگار از یک خانواده هستیم.
وقتی سؤال میکنم بهترین هدیهای که از دانشآموزان دریافت کردید چه هدیهای بود؟ پیش از اینکه معلم بخواهد پاسخم را دهد از انتهای کلای دانشآموزی که روی ویلچر نشسته، نگاهش را از من میدزد و بلند میگوید «خانم هدیه من تو راهه».
نعمتیفر هم در پاسخ میگوید: لبخند بر لبان دانشآموزان برای من بهترین هدیه است و هیچ هدیهای جز حال خوب آنان من را خوشحال نمیکند چراکه از صمیم قلبم دوستشان دارم و این دوست داشتن تا حدی است که وصف آن در جمله نمیگنجد.
وی در خصوص کمبودهای مدارس استثنائی اظهار میکند: این دانشآموزان نیاز به روابط اجتماعی و آموزش مهارتهای اجتماعی بیشتری دارند اما متأسفانه زمان کمی برای آموزشهای مهارتی در نظر گرفته شده درصورتیکه باید بر افزایش مهارتهای این دانشآموزان تمرکز شود تا بتوانند فعالیتهای روزمره خود را به تنهایی انجام دهند.
این معلم در پایان بیان میکند: خوشبختانه مدیر توانمند مدرسه ما امسال اتاق مهارتی در این مدرسه آماده کرده است تا دانشآموزان با حضور در این اتاق بتوانند مهارت آموزیهایی چون اتو و جمع کردن لباس، شستن ظرف، غذا درست کردن و مواردی از این دست را یاد بگیرند.
پس از پایان مصاحبه چشمم به دانشآموزی که در انتهای کلاس کنار پنجره تنها نشسته است میافتد، همان دانشآموز با چشمان مشکی است که چند دقیقه پیشتر در حیاط مدرسه دیده بودم، به آرامی از معلم میپرسم اسم آن دانشآموز چیست میگوید اسمش شهرزاد است و به دلیل مشکل ذهنی که دارد ترجیح میدهد همیشه تنها بشیند و کم پیش میآید با کسی صحبت کند.
در چشمان دخترک خیره میشوم و چشمانم را میبندم و در خیالم شهرزاد را در قامت معلمی میبینم که در همین کلاس برای دانشآموزانش قصه میگوید، آری با صبوری و با فداکاری قصه شادی، قصه آزادی و قصه آدمیزادی را برای دانشآموزانش میگوید.
انتهای پیام